هوراااااااااااااااااااااااااافرشته های من 18 ماه شدن
سلام عزیزای دلم خوبین ببخشید مامانی نتونست توی این مدت به وبلاگتون سربزنم الهی مامانی قربوتون بره دوستتون دارم توی این مدت اتفاقهای شیرین و تخلی رو پشت سرگذاشتیم عزیزانم از تلخهاشون نمیگم فقط شیرینهارو میگن اینکه سال نو شد و ماهم خونمونو عوض کردیم و الان خونه جدید هستیم بزرگتر از اون خونه هست و ولی خیلی اینجا میخورین زمین تمام صورتتون کبود شده بس که به درو دیوار خورده واسه اینکه ما خونورو سرامیکه باید موکت کنیم نیست همش پاتو سر میخوره و میخورین زمین خلاصه دخملای گم هردوتا تون دندونهای نیشتونو در اورد و حدود 14 تا دندون دارین گاهی حرفهای مارو تکرار میکینین و چند کلمه ای حرف میزنین ولی کلا تنبل هستین توی صحبت کردن از منو و بابایی هم خجالت میکشین توی حرف زدن وای وای پدرو در میارین جایی میریم بس که پشت سرم قایم میشین و اعصابو خرد میکین نمی دونم این خجالت کی تمومی داره خدایا هرکی رو میبینین میدوین بغل من و بابایی سمت هیچ کسی نمیرین یگ%:.7-D9ه خانم که با دستش جلوی چشماشو میگیره که کسی رو نبینه وای هم خنده دار میشه هم اعصاب منو خرد میکنه خلاصه این عیدی مامهمون داشتیم خاله جونی مهتاب و با دختر گلش مبینا عزیزم چند روز اول خوب نبودین مخصوصا یگانه خانم بعد خوب شد الان تنها دغدغه مامانی واکسنتون هست خدایا کمکم کن اینجا دیگه تنهام هیچ کسو ندارم بیاد پیشم وای اگه هر دوتا تون تب شدید کنین من چکار کنم مامان بابایی هم پاشون شکسته دیگه هیچ کس نیست بیاد پیشم روز یکشنبه خدا بخواد میخوایم بریم بهداشت اگه مشکلی پیش نیاد ان روز تولد خانم فاطمه زهراست بحق اون روز عزیز براحتی این بحران رو هم پشت سربزاریم مخوصا واسه یکتا خیلی میترستم اخه بچه ام توی عیدی هم مریض شد تب شدید و دکتر که بردمش گفت ویروسه و شربت داد به اون شربت حساسیت داشتی عزیزم و تمام بدنت ریخت بیرون و زبونت هم تاول زد و دارو قطع کردم بهتر شدی ولی فکر میکنم هنوز زبونت خوب نشده و بعد ازاون باز غدد بزاقی زیر گلو ورم کرد که ایام تعطیلی بود و دکترت نبود وبابایی هم مرخصی نداشت همش باید میرفت سرکار نتونستم ببرمت دکتر کم کم اون ورمش خوب شد نمی دونم چرا وقتی مریض میشی غدد های لنفاوی بدنت بزرگ میشن خدا خیلی میترسم بچه ام رو به تو سپردم خدایا خودت کمکم کن .............