دنیاامدن دوتا فرشته هام
سلام سلام عسهای مامانی
امروز 17 مهر هست و درست شما 5 مهر روز چهارشنبه به دنیا امدین عزیزانم الان که پیشم هستین خیلی احساس خوشحالی و شادی می کنم روز 4شنبه درست نماز صبح بود که من نمازمو خوندم و یک انار که بهش 7 یس و ایت الکرسی خونده بودم و می خواستم ناشتا بخورم اونو خوردم و وقتی رفتم توی تختم یگانه کوچولو کیسه آبشو پاره کرد خیلی ترسیده بودم فکر می کردم الان هست که بچه هام خفه بشن خلاصه عسلهای مامان بعد از کلی استرس و بابایی هم هل کرده بود نمی دونست چکار کنه من هنوز ساکتونو نبسته بودم وکلی اعصابم خرد شده بود که اینجوری داشتم می رفتم بیمارستان که هیچ چیزم حاضر نشده خلاصه صبح با عمه زهرا و پسر عمه تون رفتیم بیمارستان همش گریه می کردم و وقتی رسیدم بیمارستان دردهام هم شروع شد بیشتر ترسیده بودم بعد از 2 ساعت درد کشیدن بلخره دکترم امد و ساعت 8 صبح رفتم توی اتاق عمل و ساعت 9.15 دقیقه توی اتاق خودم بودم و دیگه شما توی دل مامانی نبودین توی بخش مراقبتهای ویژه بودین خلاصه 2 ساعت شما رو اونجا نگه داشتن تا ببینن ریه هاتون کامل شده و مشکلی ندارین شکر خدا مشکلی از نظر تنفسی نداشتین و ساعت 11.30 دقیقه اوردن شما رو پیش مامانی وقتی دیدمتون مثل همون فرشته هایی بودین که توی فکرم داشتم بابایی شما رو زودتر دید اون توی اتاق عمل هم امده بود و شما دوتا فرشته رو بهش نشون دادن بابایی میگفت وقتی دیدنتون یکتا داشته انگشتشو می خورده کلی خندیدیم و الان درست 12 روز از اون روز می گذره توی این 12 روز شما زردی گرفتین 3 روز زیر دستگاه بودین توی خونه و تازه حالتون خوب شده ومن همیشه فقط خدا رو شکر می کنم خدا فرشته هامو صحیح و سالم بهم داده خلاصه الان شما توی اتاق مامان بابا گرفتین خوابیدین و من مامانی تا الان درست حدود 12 روز هست که اصلا نخوابیدم خیلی کمبود خواب دارم چشمام دیگه باز نمی شه همش گریه می کنین و شیر می خوایین موقعه ای ازهمه بدتر هست که هردوتا تون بیدارمیشین و گرسنه هستین نمی دونم چکار کنم و تادیروز مادربزرگتون اینجا بود و امروز هیچ کسی نیست و من و بابایی تنها هستیم خدا کنه اذیت نکنین و خوب تا صبح بخوابین عسلهای مامانی
دوستتون دارم خیلی زیاد بوسسسسسسسسسس