یگانه و یکتا یگانه و یکتا ، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 18 روز سن داره

تمشک های مامان و بابا

یک عصر با بابایی تنها بودن

1391/10/3 11:42
نویسنده : سارا مرادی
285 بازدید
اشتراک گذاری

سلام قند عسلهای مامانی

 

دیروز عصر بلخره مامانی شمارو تنها گذاشت و یک چند ساعتی برای خودش شد و شمارو بابابایی سپردم و رفتم بیرون خونه طفلکی بابایی خیلی می ترسید که شما اذیتش کنید و اون ندونه چکارکنه ، خیلی خوب بود رفتم استخر و کمی شنا کردم آرامش گرفتم دگه خسته شده بودم و داشتم افسردگی شدید می گرفتم ای کاش کسی بود مطمئن که حداقل یک روز توی هفته می امد و شمارو نگاه می داشت اون وقت من می رفتم خرید یااستخر      چند ساعتی برای خودم می بودم      ولی مامانی کسی رو نداره و مادرجون هست اون هم سرش شلوغه و نمی تونه همیشه پیش ماباشه .............

یک چند روزی هست که   بهتر شدین یکتا کمتر گریه می کنه و البته ببخشید عسلهای من بازور قرص و شربت می خوابن قبلا بااینها هم نمی خوابیدن ....

دارین کم کم حرف می زنین یک صداهایی از خوردتون درمیارین مثل خخخخخخخخخخ یا اووووووووووووو ویا مممممممممم  وقتی باهتون حرف می زنم لباهاتونو جمع می کنین مثل کسی که می خواد حرف بزنه میشین هههه(اونقه) گفتنهاتون هم کم شده دارین بزرگ میشین و دیگه نباید مثل نوزادها اونقه کنید عسلهای من یعنی مامانی می تونه چهاردست و پا کردن هانون و راه رفتنهاتونو ببینه خدایا خیلی دوست دارم جوجه هام زود بزرگ بشن راه برن حرف بزنن اون روزی که اینها حرف بزنن و بهم بگن مامان بهترین روز و بهترین لحظه زندگی من هست چند شب پیش خواب می دیدم یکتا داره مامان و بابا میگه خیلی خوردنی شده بود خدایا همه رو به ارزوهاشون برسون اممممممممممممممممییییییییییینننننننننننننننننننننننننن دوستتون دارمممممممممممممممممممممممممممممم 

مامان سارا

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان تارا و باربد
30 آذر 91 9:13
خدا رو شکر ایشالا روز های بهتر و شیرین تر می رسه می بوسمتون