سلام سلام جینگیلیهای من
سلام فلفلی و قلقلی مامانی قربونتون برم
خوبین حالتون چطوره من که خیلی بدم ولی مثل اینکه شما هم بد نیستین دیروز اخر صفر بود و شهادت امام رضا(ع) خیلی دوست داشتم دیشب حرم بودم براتون دعا می کردم و اقا می خواستم همیشه سالم و سلامت باشین و هیچ وقت درد نداشته باشین عزیزای دلم دیشب اخر شب که اول ربیع الاول می شد منو و خاله مهتاب و مبینا جونی و دایی علی و دایی امیرحسن رفیتم نیمه شب در مسجدها شمع روشن کردیم و برای سلامتی شما دوتا کلی دعا کردم البته هول هولکی چون هنوز یک مسجد بیشتر نرفته بودیم که بابایی زنگ زد و گفت درد دلاتون شروع شده و دارین خیلی گریه می کنین و منم خیلی زود خودمو رسوندم نتونستم همه مسجدها رو برم خلاصه وقتی برگشتم قیافه بابایی واقعا دیدنی بود از ترس چشماش قرمز شده بود یگانه خوابیده بود و یکتا هنوز بی تابی میکرد سریع شربت درد دلشو دادم اونم اروم شد و خوابید اون شب هم به حرف بزرگ ترها کردم چوبشو خوردیم دیگه با بابایی تصمیم گریفتیم تا 5 ماهگی تموم نشده چیزی جزءشیر چیزی بهتون ندیم الهی قربونتون برم که هرروز شیرین تر میشین و شیطون تر یک چیز دیگه که مامان بد بودم داشتم نخنهای یکتا رو می گرفتم که هواسم یه تلویزیون پرت شد و انگشت پوستشو گرفتم وای الهی قربونت برن که خواب بودی و بیدار شدی کمی گریه کردی و بعد با همون دست انگشت منو گرفتی و خوابیدی مامانی رو ببخش عزیزم فدای اون دست کوچلوت بشم مادر
قربون اون دستهای کوچولوت برم مامانی بوسسسسسسسسس