یگانه و یکتا یگانه و یکتا ، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 16 روز سن داره

تمشک های مامان و بابا

سوسک کشتن مامانی و یکتا خانم

1391/11/28 20:37
نویسنده : سارا مرادی
552 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عروسکهای قشنگم

 

سلام سلام به دخترهای مریضم الهی قربونتون برم و مامانی هیچ وقت نبینه مریضیتونو یکتا دخترم کمی بهتر شده ولی یگانه خیلی سینش خس خس می کنه و سرفه های خیلی بدی هم می کنه گاهی جوجه ام اینقدر سرفه می کنه که از خواب بیدار میشه و مثل لبو قرمز میشه می ترسم و سریع بغلش می کنم واروم پشتشو ماساژ می دم بهتر میشه وقتی حالش خوب میشه به من نگاهی می کنه و لبخند ملیحی می زنه فدای اون خنده های نازت برم عزیزم که به مامانی امید میده قربونت برم که بی حالی و دیگه حرف نمی زنی و نمی چرخی مظلوم بودی مظلوم تر شدی دردونه مامانی .................................................................

 

امروز مادرجون مامانی امده بود خونمون خلاصه گلهای نازم تصمیم گرفتیم و شما رو ببرن حمام من لباساتونو رو اماده کردم و رفتم که اتاق رو کمی گرم کنم براتون که یهو توی تاریکی دیدم یک چیزی زیر بخاری رفت شستم خبردارشد که سوسک بود نمی دونستم چکار کنم سریع رفتم جاروی دستی رو برداشتم و رفتم توی اتاق بله یک سوسک اندازه یک گنجشک بود هرچی به سوسک زدم با جارو هیچ کارش نشد خیلی فرز بود نمی تونستم هم از حشره کش استفاده کنم اخه می خواستم جوجه ها رو بعد از حمام روی تخت بخوابونم خلاصه سوسکه فرار کرد و رفت زیر تخت دیگه نمی تونستم کاری بکنم مادرجون گفتن که یگانه رو اماده کنم برای حمام چشمم توی اتاق بود و سریع یگانه رو اماده کردم به مادرجون دادم امدم توی اتاق از سوسکه خبری نبود هرچی نگاه کردم زیر تخت نتونستم این سوسکه رو ببینم مادرجون یگانه رو شستن بهم دادن جوجه رو بردم روی تخت رفتم و سریع یکتا روبغلم کردم که بدمش به مادر جون یهو دیدم سوسکه از اتاق ما زد بیرون و رفت توی اتاق بچه ها دیگه منم جارو رو برداشتم و با یکتا که لخت بغلم و داشت خوشحالی می کرد رفتم سراغ سوسکه ، سوسکه بدو منو یکتا بدو دخترم هم ذوقیده بود هم تعجب کرده بود که چرا دارم انقدر میدوام توی اتاق خلاصه گوشه کمد بچه ها سوسک رو گیر اوردم و تامی خورد با جارو زدم توی سرش از ترس و از حرصم انقدر کوبوندم توی سرسوسکه که له و لورده شد

یکتا ترسید و شروع کرد به گریه خیالم که راحت شد یکتا رو دادم به مادر جون این بود که دخترم برای اولین بار با مامانی شجاعش یک سوسک بزرگ رو به حلاکت رسوندن الانم ورجکهام تخت خوابیدن و درست 2 ساعت از خوابیدنشون می گذره و تکون نخوردن فقط دردونه مامانی که 2 بار بیدار شد از شدت سرفه هاش دوباره خوابید رسیدیم به اخر داستان خیلی دوستتون دارم عسلهای مامانی خدا کنه هرچه زودتر خوب بشین و دیگه هم مریض نشین عزیزای دلم بوسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

سمیرا،مامان آریامهر
29 بهمن 91 11:26
سلام عزیزم آریامهر توی مسابقه ی زیبایی شرکت کرده و برای برنده شدن به رای همه نیاز داره . اینم آدرس وبلاگ http://shahrekhatere.niniweblog.com/post10.php لطفا بهش رای بدین . آریامهر عبداله زاده کد 509
مامان خانمی
29 بهمن 91 14:06
سلام گلم تیک برداشتم . فعلا آپ ام هرموقع خواستی بیای فقط یک اس بده خونه بودم آپ میشم .
راستی سوسکهای خونه شما که سوسک نیستند
یک نیمچه هیولاند شجاعت بخرج دادی


واقعا نمی دونی فاطمه جون چه جیغی می زدم و توی سراین سوسکه می زدم برای همین یکتا ترسید و شروع کرد به گریه
مامان خانمی
29 بهمن 91 14:09
خدای مهربون یکاری کن این سرماخوردگی دیگه تموم شه گلم خیلی مراقب خودتون باش



انشاله مرسی خاله مهربون
مامان تاراو باربد
30 بهمن 91 12:22
چه مامانی شجاعی فیلم اکشن داشتین پس
امیدوارم هر چه زودتر فرشته های نازمون خوب بشن تا کمی خیالت راحت بشه عزیزم


ممنون عزیزم انشاله زود خوب بشن که از این بحالی دربیان خداکنه هیچ وقت هم مریض نشن هیچ بچه ای امین
ممنون خاله جونی که به ما سرمی زنی روی گل فرشته های منو ببوسسسسسسسسسسسسسسسسسسس