یگانه و یکتا یگانه و یکتا ، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 3 روز سن داره

تمشک های مامان و بابا

اولین مسافرت دخملا به زادگاه مادرجون بابایی تا راه رفتن دخترم یکتا خانم

1392/7/1 1:09
نویسنده : سارا مرادی
930 بازدید
اشتراک گذاری

سلام فرشته های نازم عسلای خوردنی مامانی

 

چند روزی هست که از مسافرت به شهر کاشمر جایی که مادرجون بابایی قبلا اونجا زندگی میکردن میگذره البته باباییتون متولد مشهد مادرجونی و اقاجونتون از اونجا هستن خلاصه من که اول حاضر نبودم برم اخه میترسیدم اذیت کنین توی راه ولی در کل خوب بودین از رفتن که خیلی خوب بودین وبرگشتن توی ماشین دیگه کلافه شده بودین دوست داشتین برسیم دیگه خونه نه میخوابیدین نه بازی میکردین همچی براتون تکراری شده بود خلاصه ما اونجا عروسی دعوت بودیم از خنده دارترین کارهاتون اینم بود که توی تالار هیچ کدومتون بغل مامانی نمیومدین اخه فکر میکردین یک ادم دیگه هستم با کمی ارایش و لباس مجلسی که پوشیده بودم براتون یک ادم دیگه ای شده بودم یگانه خانم دسن مادرجون بود و یکتا هم بردن پیش بابایی ولی بد هم نشد من کمی استراحت کردم  نیشخند

تولد امام رضا(ع) نتونستیم بریم حرم اخه حسابی مشهد شلوغ بود و کلی زائر امده بودن مشهد برای همین تصمیم گرفتیم یک روز دیگه بریم دیروز هم مادر جون از تهران اومدن و کلی براتون سوغاتی اورده بودن که تعدادی رو خاله جون مامانی مبینا براتون فرستاده بود راستی امروز اول مهر بود و دختر خاله تون مبینا خانم مدرسه رفته وای باورم نمیشه مبینا بزرگ شده و دیگه مدرسه میره انگار همین دیروز بود که به دنیا امد بود الان 6 سال از اون موقعه میگذره روزی که مبینا دنیا امده بود مامانی هنوز ازدواج نکرده بود و اون روز دعا کردم خدایا اگه زنده بودم و ازدواج کردم روزی به من یک دختر خوشگل بده و خدای مهربونم الان به من 2 تا دختر خوشگل داده الهی قربونتون برم که انقدر دوست داشتنی شدین اخخخخخ هروز خوردنی تر میشین و شیرین تر امروز انقدر باهاتون بازی کردم که دیگه خودتون هم خسته شده بودین دوست داشتین زودتر بخوابین قربون اون خنده های شیرینتون بشم و ناز های دخملی یگانه خانم چنان چشاشو میبنده و سرشو میچرخونه که من قند توی دلم اب میشه فقط دوست دارم اون لحظه ازش یک گاز بگیرم از لپاش فردا حتما یک وقت رو خالی میزام تا عکسهای 11 ماهگیتون بزارم  اگه وقت کنم انشاله

خوب اندر احوالات شما در این روزها اینکه یکتا  خانم در تاریخ : درست روز تولد امام رضا (ع) سه شنبه 06/27 تونست قشنگ خودش از روی زمین بدون کمک بلند بشه و ازاون موقعه به بعد دیگه قشنگ راه میره و کمتر میخوره زمین و یا چهاردسته پا میره و اما دخترم یگانه خانم خوب میاسته و از 30 مهر هم خانم راه قدم برداشتن رو شروع کرده الان چند قدم بیشتر برنمی داره و در کل بدون کمک هنوز نمی تونه راه بره خدایا شکر به خاطر این نعمتهای که به من دادی دوستتت دارم

                                                                                        مامان سارا

پسندها (1)

نظرات (4)

مامانی درسا
5 مهر 92 2:12
عزیزم تولدت هزاران بار مبارک انشاالله همیشه شاد باشی و سلامت


ممنون مامانی درسا جون
مامان دوقلوها(حسین-حسام)
14 مهر 92 11:42
سلام سارا جونم خوبی دوقلوهای جیگرت خوبن
عزیزم تو رو خدا ببخشید نتونستم بیام پیشت اخه خیلی اتفاقا برام افتاده بود نمیتونستم بیام پیشت
اولا تولد دوقلوهات مبارک ایشالا12000000 ساله شن
راه رفتناشونم مبارک
زیارتتونم قبول
خیلی دلم براتون تنگ شده بود
دوستون دارم


ممنون مامانی دوقلوها تولد گل پسرای ناز شما هم مبارک هرچند پسورد رو برام نفقرستادی اخه خیلی دوست دارم عکسهای تولدشونو ببینم برای منم خیلی اتقاقا افتاده انشاله یک روز بتونیم انلاین با هم صحبت کنیم منم خیلی دلم برات تنگ شده عزیزم گل پسرای نازتو ببوس
مامان تارا و باربد
17 مهر 92 11:01
سلام گلم خوبی باز هم تولد فرشته های نازت مبارک باشه ایشالا خوشبخت بشن
هرجا هستید بهتون خوش بگذره دوستتون دارم می بوسمتون مراقب خودتون باشید
الان دیگه فرشته هات به همه چی کار دارند خودتو بپا سارا جونم



مرسی انیسه جون اره خیلی شلوغ شدن مخصوصا یکتا که از در دیوار میره بالا خانم دیگه می دوه واسه من توی خونه بس ورجک شیطونی میکنه پدرمو در اورده مریض هم شدن دوباره سرما خوردن البته تقصیر خودمون بود حمام برده بودمشون بعد رفتیم بیرون کلاه سرشون نذاشته بودم باد بدی هم میومد سرشون سرما خورد هر دوتا شون حسابی افتادن الان کمی بهتر شدن فرشته های نازتو ببوسسس که علشقشون هستم بوسسسسسسس
مامان تارا و باربد
14 آبان 92 10:04
سارا جونم کجایی عزیزم فرشته ها چطورن دلمون تنگ شده سلام انیسه جون قلبم پراز دردنمیدونم چکارکنم بچه هام مریضن برام دعا کن عزیزم دیگه طاقت ندارم بریدم حسابی از بیخوابی های یکتا گریه های شبانشون خسته شدم هم من هم همسری اخه ازوقتی اینها دنیا اومدم یک شب خواب راحت نداشتم انوقت بعضا یک بچه دارم صداشم در نمیاد انگارنه انگار بچه دار شدن من همیشه برای ارامش این دوتا سوره ولعصر میخوندم نمیدونم چرا برعکس شده همش بی قراری میکن شاید من مادر خوبی نیستم خیلی خسته ام..