اولین مسافرت دخملا به زادگاه مادرجون بابایی تا راه رفتن دخترم یکتا خانم
سلام فرشته های نازم عسلای خوردنی مامانی
چند روزی هست که از مسافرت به شهر کاشمر جایی که مادرجون بابایی قبلا اونجا زندگی میکردن میگذره البته باباییتون متولد مشهد مادرجونی و اقاجونتون از اونجا هستن خلاصه من که اول حاضر نبودم برم اخه میترسیدم اذیت کنین توی راه ولی در کل خوب بودین از رفتن که خیلی خوب بودین وبرگشتن توی ماشین دیگه کلافه شده بودین دوست داشتین برسیم دیگه خونه نه میخوابیدین نه بازی میکردین همچی براتون تکراری شده بود خلاصه ما اونجا عروسی دعوت بودیم از خنده دارترین کارهاتون اینم بود که توی تالار هیچ کدومتون بغل مامانی نمیومدین اخه فکر میکردین یک ادم دیگه هستم با کمی ارایش و لباس مجلسی که پوشیده بودم براتون یک ادم دیگه ای شده بودم یگانه خانم دسن مادرجون بود و یکتا هم بردن پیش بابایی ولی بد هم نشد من کمی استراحت کردم
تولد امام رضا(ع) نتونستیم بریم حرم اخه حسابی مشهد شلوغ بود و کلی زائر امده بودن مشهد برای همین تصمیم گرفتیم یک روز دیگه بریم دیروز هم مادر جون از تهران اومدن و کلی براتون سوغاتی اورده بودن که تعدادی رو خاله جون مامانی مبینا براتون فرستاده بود راستی امروز اول مهر بود و دختر خاله تون مبینا خانم مدرسه رفته وای باورم نمیشه مبینا بزرگ شده و دیگه مدرسه میره انگار همین دیروز بود که به دنیا امد بود الان 6 سال از اون موقعه میگذره روزی که مبینا دنیا امده بود مامانی هنوز ازدواج نکرده بود و اون روز دعا کردم خدایا اگه زنده بودم و ازدواج کردم روزی به من یک دختر خوشگل بده و خدای مهربونم الان به من 2 تا دختر خوشگل داده الهی قربونتون برم که انقدر دوست داشتنی شدین اخخخخخ هروز خوردنی تر میشین و شیرین تر امروز انقدر باهاتون بازی کردم که دیگه خودتون هم خسته شده بودین دوست داشتین زودتر بخوابین قربون اون خنده های شیرینتون بشم و ناز های دخملی یگانه خانم چنان چشاشو میبنده و سرشو میچرخونه که من قند توی دلم اب میشه فقط دوست دارم اون لحظه ازش یک گاز بگیرم از لپاش فردا حتما یک وقت رو خالی میزام تا عکسهای 11 ماهگیتون بزارم اگه وقت کنم انشاله
خوب اندر احوالات شما در این روزها اینکه یکتا خانم در تاریخ : درست روز تولد امام رضا (ع) سه شنبه 06/27 تونست قشنگ خودش از روی زمین بدون کمک بلند بشه و ازاون موقعه به بعد دیگه قشنگ راه میره و کمتر میخوره زمین و یا چهاردسته پا میره و اما دخترم یگانه خانم خوب میاسته و از 30 مهر هم خانم راه قدم برداشتن رو شروع کرده الان چند قدم بیشتر برنمی داره و در کل بدون کمک هنوز نمی تونه راه بره خدایا شکر به خاطر این نعمتهای که به من دادی دوستتت دارم
مامان سارا