یگانه و یکتا یگانه و یکتا ، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 4 روز سن داره

تمشک های مامان و بابا

دلم گرفته فرشته های من

سلام فرشته های مامان  چند روز ی هست دلم خیلی گرفته و از این درد دلهایی که دارم همش می ترسم که خدای نکرده مشکلی برام پیش بیاد ولی عسلهای مامان من به خدای مهربونم توکل کردم و همین برام قوت قلب می ده و نمی خوام زیاد فکرشو بکنم خدا جونم توی هرلحظه زندگی ام فقط توکلم به توست.الان ماه رمضان امده و امروز 11 روز هست که از این ماه گذشته من نمی تونم به خاطر شما دوتا فرشته خوشکلم روزه بگیرم ولی خیلی دوست داشتم روزه بگیرم و ثواب این ماه رو از دست ندم ولی میگن نه تنها ثواب نداره بلکه گناه می کنی برای همین ان شاءاله شما دوتا گل نازم که به دنیا امدین همه با هم روزه می گیریم وای خدای مهربونم یعنی میتونم اون روزها رو ببینم که با دوتا دخملی نازم...
10 مرداد 1391

یک روز خیلی بد

سلام فرشته های مامان خوبین امروز دوشنبه هست 2 مرداد ماه دومین ماه تابستون خیلی گرم عسلهای مامان امروز رو روزه گرفتم ولی طاقت نیاوردم وبازش کردم این هفته 27 هست شکر خدا این هفته که تموم بشه شما میرین توی 7 ماه خیلی خوشحالم که دارین بزرگ میشین هرچند هنوز مونده تا رشد اصلیتونو بکنین دیشب بابابایی رفتین سرویس تختتونو بگیریم که هنوز اقاهه حاضر نکرده بود خیلی عصبانی شده بودم دیروز روز بدی بود بابابایی دعوارکردیم سر همین موضوع خلاصه اعصاب هردوتایی ما بهم ریخت حسابی از دیشب با بابایتون صحبت نکردم اخه باهاش قهرکردم اونم گناهی نداره ولی خیلی ناراحت شدم وقتی جلوی مرد غریبه سرم داد زد و ناراحتیشو سرمن خالی کرد خیلی دیروز دلم گرفت و کلی گریه ک...
2 مرداد 1391

حرکتهای زیاد شبتون

سلام فرشته های مامان چند روز پیش 26 تیر سالگرد ازدواج من و بابایی بود شب رو رفتیم بیرون و برای خودمون جشن گرفتیم و کلی هم غذا خوردیم و خندیم شب خوبی بود من اون شب رو از روز تولدم بیشتر دوست دارم اخه من و بابایی ما شده بودیم و با امدن شما عروسکهای مامان بیشتر خوشحالم سال دیگه همه باهم جشن می گیریم خدایا یعنی میشه این روزها رو ببینم که چهار نفری رفتیم بیرون و جشن می گیریم کم کم داره هفته 26 تموم میشه و شما دارین میرن توی 27 هفته دیشب خیلی مامان رو نگران کرده بودین عسلهای من خیلی تکون می خوردین و درد زیر دل داشتم زیاد ،شکمم هم خیلی سفت کرده بودین همش خودتونو جمع می کردین داشتم از نگرانی دیوونه می شدم همش توکلم به خدا بود فکر می کردم...
28 تير 1391

تولد امام زمان (عج)

سلام فرشته های مامان خوبین امروز رفتین توی هفته 25 نمی دونم روزها برام خیلی دیر می گذره هوا به شدت گرم و آفتابی و نمی تونم اصلا از خونه برم بیرون از شدت گرما دارم دیونه می شم روزی سه بار حمام می رم ولی بازم بدنم خنک نمی شه عسلهای من مامانی اینها همه رو تحمل می کنه فقط دوست داره سلام و سلامت وصالح به دنیا بیاین تا این همه رنج توی بارداری برای همیشه فراموش کنم بغلتون و اون ارامشی که می خواین به مامان و بابا بدین خیلی دوستتون دارم چند روز پیش تولد امام زمان (عج)بود شب قبلش خیلی دل مامانو درد اوردین خیلی ترسیده بودم فکر می کردم همش الان یک اتفاقی براتون میفته تا صبح گریه کردم و براتون دعا می کردم تا خدای مهربونم و امام زمانم مواظبتون ب...
19 تير 1391

تولد مامانی

سلام عسلهای مامان و بابا امروز 10 تیر هست و شما وارد هفته 24 میشین چیزی نمونده تا ماه 6 هم تمام شه دیروز کلی برای مامان ورجورجه کردین هردوتاتون اخه وقتی بهتون گفتم روز تولد مامان هست کمی برای مامانی تکون بخورین شما هم از ظهر تا شب برای مامانی تکون خوردین باباتون که هیچ سالی تولد من رو فراموش نمی کرد نمی دونم چرا امسال فراموش کرده بود حتی دریغ از یک تبریک خشک و خالی ولی شما عسلهای من  مامان خوب دیروز خوشحال می کردین با لگد زدنهاتون من عشق می کنم ویک چیز دیگه ای که فهمیدم این بود که دخترهای قشنگم مامانشونو مثل اینکه خیلی دوست دارن که به حرفم می کنید منم عاشق هر دوتای شما هستم .... چند هفته دیگه شروع می کنیم اتاقتونو رو درست کنم...
10 تير 1391

یک روز بارونی زیبا برای مامانی

سلام عزیزای مامان خوبین امروز از ظهر هوا گرفته شد و کلی ابر توی آسمامون امد و شروع به باریدن کردن و تاشب ادامه داشت امروز دل مامانی هم گرفته بود مثل اسمون خدا وکلی هم گریه کردم امروز منو و بابایی کمی باهم بحث کردیم از تنهایی دیگه خسته شدم کاش می شد چشمام رو ببندم و صبح که بیدار بشم ببینم کنارم خوابیدین وای خدای مهربون یعنی میشه اون روز رو ببینم چقدر روزها دیرمی گذره هر روزش برام یک هفته می گذره وقتی شما پیش باشین دیگه احساس تنهایی نمی کنم وقتی به چشمها نازتون نگاه کنم غم دنیا رو فراموش می کنم و اون ارامشی که توی خواب دارین خیلی سخته انتظار من همه چی رو تحمل می کنم ازخدای مهربونم فقط می خوام سالم و صالح باشین راستی چندروزپیش عسلهای...
31 خرداد 1391

روز فراموش نشدنی

سلام عسلهای مامان و بابا  چندوقته این مامان تنبل می خواد براتون وبلاگ درست کنه هی امروز و فردا می کنه تا امروز تصمیم گرفتم هرجور شده شروع کنم امروز 9 خرداد ماه 1391 هست و شما درست 18 هفته و 4 روزتون بقولی 4 ماه و 19 روزتون هست چیزی نمونده که 5 ماهتون تموم بشه و برین توی 6 ماه عسلهای مامان روزی که خدا شما رو به ما داد پارسال بود بهمن ماه 90/11/28 بود که مامان فهمید خدای مهربون بهش نی نی داده ولی نمی دونستم دوتا نی نی دارم اون روز روزی فراموش نشدنی برای منو بابایی بود..... ...
15 خرداد 1391