یگانه و یکتا یگانه و یکتا ، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 4 روز سن داره

تمشک های مامان و بابا

حرکت نکردن یک نی نی

سلام عسلهای مامان نمی دونم الان توی دل مامان دارین چکار می کنید وبزرگ شدین خوب غذا می خورین هرروز و هرلحظه من نگرانم نمی دونم چرا هر چی می خوام این نگرانی رو نداشته باشم نمی شه   چون قبل از شما یک نی نی رو از دست دادم این ترس توی وجودم هست ولی الان شما توی ماه 6 رفتین و بزرگ شدین نگرانی های دیگه ای دارم چند روزی هست که یکیتون اصلا تکون نخورده نگرانم کردی مامان جان هرشب برای سلامتی اشک میریزم و برات دعا می کنم تا مشکلی خدای نکرده برات پیش نیومده باشه شما دوتا دنیای مامان هستین   نمی خوام کوچکترین اتفاقی براتون بیفته مامان براتون هنوز که اسمت ندارین شماره 1 و 2 گذاشته شماره 2 دخمل خوبی هست هر روز تکون م...
25 شهريور 1391

روز پدر

سلام عسلهای مامان چند روز پیش روز پدر بود و من برای بابایی دوتا لباس قشنگ خریدم   البته سه تایی رفتین با خاله جونی خرید کلی لباس دخترونه هم برای شما دوتا گل نازم دیدم نشون کردم که با خاله جون و یا بابایی بریم خرید کنیم دیروز با بابایی رفتیم کاموا گرفتم تا براتون لباس زمستونی درست کنم      من بلد نیستم مگه خاله و یا عمه جونتون کمکم کنه تا براتون لباس های گرم قشنگ ببافم اخه شما دوتا گلم توی فصل سرد به دنیا میاین فصل پائیز فصلی که منو و بابایی خیلی این فصل رو دوست داریم اسمتونو باید بزارم بچه های پائیز عسلهای مامان من فصل تابستونی هستم شما فصل پائیزی و بابایی فصل زمستون قبلا خدا یک نی نی بهون داد که...
25 شهريور 1391

یک نگرانی مامانی

سلام عسلهای مامان خوبین عزیزای مامان خیلی نگرانم شما توی این هفته رشد نکردین    هر هفته یک سانت به شکمم اضافه می شد ولی این هفته زیاد نشده خیلی نگرانم نکنه اتفاقی براتون افتاده باشه عسلهای مامان هرگز دوست ندارم براتون کوچکترین اتفاقی بیفته و هرگز خودمو نمی بخشم کاش می شد ادمها از درون خودشون باخبر میشدن و هیچ وقت نگران هم نمی شدن خداجونم خودت مواظب فرشته های من باش و همیشه برای سلامتیتون دعا می کنم عزیزای مامان                                &n...
25 شهريور 1391

روز تعیین جنسیت

سلام فرشته های مامان امروز دوازده خرداد هست و من و بابایی رفتیم دکتر تا جنسیت شما معلوم بشه اقای دکتر گفت : هر دوی شما دخمل هستین   و تمام اجزاءبدنتونو نشون داد کلی با بابایی ذوق کردیم و خوشحال شدیم هر چند دوست داشتم یک پمسلی داشته باشم ولی بازم راضیم به رضای خدا و هر دوی ما خوشحال شدیم رفتیم بستنی خوردیم و از چند روز دیگه خریدهای شما رو شروع می کنیم چند وقتی هست حسابی ول می خورین و حرکت می کنید عسلهای مامان امروز 15 سانتی متر بودید و همچی هم خوب بود از خدای مهربونم می خوام تا آخر این بارداری کمکم کنه و شما صحیح و سالم به دنیا بیاین و بیان توی بغل مامان و بابا باید دوتا اسم قشنگ هم براتون انتخاب کنن ...... ...
25 شهريور 1391

بیرون شهر

سلام فرشته های مامانی امروز جمعه بود و منو بابایی و عمو بیژن رفتیم بیرون شهر (طرقبه) خیلی خوش گذشت شما رو بردم همون رستورانی همیشه بابایی می رفتیم و همیشه هم جوجه و پاچین سفارش می دادیم خیلی خوردم شما هم خوشحال بودین و کلی تکون می خوردین و رفتیم بازار طرقبه براتون کلی چیزی خریدم فکر می کنم خوشتون امده بود چون سر از پا نمی شناختین و همش تکون می خوردین برای دختر خالتون مبینا که چند روز دیگه تولدش هست هم چیزی خریدیم یک بلوز و شلوار خیلی قشنگ می خواستم برای شما هم بخرم بابایی نذاشت گفت هنوز زوده که براشون این لباسهای بزرگ رو بخریم خلاصه کلی عروسک برای اتاقتون خریدم از اقاهه تخفیف گرفتم و تازه یک اشانتیون هم گرفتم وقتی امدیم بیرون بابایی...
17 شهريور 1391

شیطون های مامانی

سلام فرشته های من خوبین  سلام سلام امروز جمعه و 10 مرداد هست و فردا شما میرین توی هفته 33 خدایا نمی دونی چقدر خوشحالم این هفته هم به خوبی پشت سر گذاشتیم الان براتون دعای عهد گذاشتم کلی دارین تکون میخورین اخه خیلی دعای عهد و دعای ال یاسین رو دوست دارین هرموقع این دعا رو می زارم هردوتا تون بیدار میشین و کلی برای مامانی تکون می خورین عزیزانم امروز صبح نیمه شب کلی باهاتون حرف زدم و ازاینکه به حرفهای مامانی گوش دادین و بعدشم عکس العملی نشون دادین خیلی ممنونم عزیزانم خیلی دوستتون دارم کم کم اتاقتون داره تموم میشه بعدا عکس می گیرم و میزارم توی وبلاگتون چند روز پیش رفتم خرید و براتون خوشخواب عکش فرشته گرفتم خیلی نازه وقتی بزرگ تر که شدی...
11 شهريور 1391

هورا هوراااااااااااااااا

سلام عسلهای مامان خوبین امروز مامانی هم خوشحاله و هم ناراحت  خوشحالم به خاطر اینکه 7 رو تموم کردیم رفتیم توی 8 ماه هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااااو ناراحت به خاطر اینکه مامان ازمایش داده قند خونم بالا بود مامانی دیگه نمی تونه چیز شیرین بخوره تا شما شیطون بلاها براش تکون بخورین قربونتون برم کاش مامانی قندش بالا نبود. الان باید رژیم بگیرم و کم غذا بخورم تا مشکلی برای شما فرشته های مامان پیش نیاد حرکهاتون خیلی کمتر شده ولی محکمتر لگد می زنین عسلهای مامان برام مامانی دعا کنین تا به خوبی این دروه رو پشت سر بزارم و بیاییم توی بغل همدیگه چند روز پیش مامانی رو خیلی ترسوندین عسلهای مامان دلم شدید درد گرفت و گفتم خدای نکرده مشکل...
5 شهريور 1391

یک روز خاکستری

سلام فرشته های مامان خیلی دوست داشتم الان جلوی روم بودین و باهاتون درد دل می کردم چند روزی هست حال مامانی اصلا خوب نیست گلو درد دارم نمی دونم چم شده احساس می کنم چیزی توی گلوم گیر کرده و موقع غذا خوردن احساس درد دارم نمی دونم اینم از عوارض بارداری هست یا نه از دیروز یکیتون خیلی کم تکون می خوره خیلی نگران هستم فردا میخوام برم دکتر صدای قلب قشنگیتونو بشنوم امروز یک خورده کار خونه کردم و الان از کمر درد نا ندارم دلم گرفته از تنهایی خودم که هیچ کسی رو ندارم بهم کمک کنه ای کاش یک خواهر کوچکتر از خودم داشتم که ازدواج نکرده بود بعد اون خیلی کمکم بود می تونستم با اون اتاق نی نی هامو درست کنم الان تنهام و کسی رو ندارم همه خواهرهام درگیر...
23 مرداد 1391

ما یک هفته از 7 ماه رو گذروندیم

سلام فرشته های مامان امروز دوروزه رفتیم توی هفته 29 انشاله تا اخر بارداری بتونیم همینطور خوب پشت سر بزاریم و به موقعه اش باییم توی بغل همدیگه هرچی میگذره برای مامانی کمی سختر میشه خوابیدن و مشکلات دیگه توی این هفته هم معده درد شدید دارم همراه با حالت تهوع نمی دونم چم شده فقط دعا می کنم مشکلی برای شما دوتا گلم پیش نیاد و از خدامی خوام بقیه راه هم یارویاورمون باشه تا ما به هم برسیم دخترای گلم برای مامانی دعا کنین تا مشکلی برام پیش نیاد و این چند ماه باقی مانده رو به سلامتی پشت سربزارم خدایا کمکم کن بدون تو من هیچم دوستت دارم مهربونم ..........   می بوسموتون فرشته های م امان   ...
15 مرداد 1391