یگانه و یکتا یگانه و یکتا ، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 17 روز سن داره

تمشک های مامان و بابا

هوااااااااااااااااااااافرشته های من هشت ماه شدن

سلام سلام پرنسس های مامانی   الهی دورتون بگردم که هشت ماه از زندگی قشنگتوتنو پشت سر گذاشتین و برای خودتون خانمی شدین ورجکهای نازم خدایاشکرت که توی این مدت همیشه در کنارم بودی خدایا هیچ  وقت تنهام نذار ممنونتم معبودم .................. از شیطون کاریهاتون بگم که تمومی نداره چند روز پیش که گذاشته  بودمتون داشتین کنار هم بازی میکردین یکتا پای یگانه رو دندون کند و حسابی جاش سیاه شد یگانه هم اینقدر گریه می کردی که هرکاری کردم ساکت نمی شدی یکتا داره برای چهار دسته پا تلاش میکنه و مهارت کافی پیداکردین با راه  رفتن با روروکتون یگانه کمی غلت میزنه ولی در کل هنوز تنبل تشریف دارن برای حرکتهای دیگه زیاد تلاش نمی ...
6 خرداد 1392

دکتر رفتن یگانه خانم و دندون دراورد و اش دندونی

سلام سلام شیطونکهای مامانی بوسسس    بی نهایت دوستتون دارم و عاشقتون  هستم اول که نتونستم یک مدتی باز بیام و شیرین کاریهاتونو رو بنویسم دوم اینکه کلی خواستنی شدین واییییییی از دعواکردنهاتون نمی دونم چکارتونوکنم کلی همدیگرو رو زخمی کردین الهی قربونتون برم یک لحظه نمی تونین کار هم باشین یا موهای همدیگر رو میکشین یا پاهای همدیگر رو میخورین  و دستهای همدیگرو توی دهنتون هست که یکتا خانم با اون دندنهای نقلیش هم دستهای یگانه رو دندون میگیره و باز گریه بازار شروع میشه چنان اشکی هم میریزین که نگو و نپرس مخصوصا یگانه که با کوچکترین ضربه اشکش دم مشکش هست و سومین و مهمترین که دختر گلم یگانه خانم در تاریخ :92/02/12&nb...
21 ارديبهشت 1392

هورااااااااااااااااا فرشته های من 7 ماه شدن

سلام فرشته های مامانی سلام دردونه های نازم مامانی دورتون بگرده عسلهای دلم خیلی دوستتون دارم ببخشید نتونستم به موقعه بیام براتوم بنویسم اخه توی این چند روز خیلی مامانی رو اذیت کردین دارین با همدیگه دندون درمیارین هم تب دارین و هم سرماخوردین دوباره یگانه که همیشه ساکت بود خیلی گریه میکنه  یک مدتی هم رفتیم خونه مادرجون بابایی اونجا هم خیلی بد بودین چون همش غریبیتون میکرد دائم بلغم بودین حالا هم که امدیم خونه بغلی شدین شدید طفلکی من به فکر مامانتون هم نیستین که من چطوری هردوتاتون رو بغلم کنم با این کمر دردم تازه دیگه کوچولو که نیستین که وزنی نداشته باشین چند روز پیش که دکتر چکاب بردیمتون دکترتون راضی بود فقط از یگانه زیاد نه کمی منو ترس...
21 ارديبهشت 1392

امدیم با چندتا عکس از 6 ماهگی فرشته هام

سلام سلام فرشته های من امدیم چند تا عکس از 6ماهگی تون و عکسهای عیدتون بزارم بوسسس واسه هردوتاتون   اینجا دارین سرعروسک دعوا میکنین کی برنده میشه بله یکتا خانم برنده شده ورجک ................................ اینم فضولی کردن خانمها  که تازه  راه افتادن و دارن میرن اتاق مامانی و بابایی وقتی بهشون گفتم اینجا چکار می کنید اینجوری نگاه کردن بعدی رو ببینین بعدش هم هردوتاشون زدن زیر خنده ورجکهای من بوسسس اینجا صبح روز واکسنشون بود از خواب بیدار شده بودن با صورتهای کثیف ولی خوشحال میبینین که بوسس اینم خواب عمیق دخترم  یکتا الهی بگردمش جوجه نازموکه مثل ا...
31 فروردين 1392

حرف زدن دخترم یکتا بوسسسسسسس

سلام سلام جوجه های مامانی   امروز صبح که ازخواب بیدار شدم   روزخوبی برای من بود کلی ذوقیدم برای حرف زدن دخترم یکتا خانم الهی مامانی دورت بگرده دخترکم مثل همیشه حریره بادموتو رو دادم عوضتون کردم و یکتا همش غرغرمیکرد خوابش میومد اومدم که بغلش کنم ببرمش توی گهوارش سه بار گفت مامان وای خدایا چه صدای قشنگی داشت از تعجب داشتم شاخ درمیاوردم و هم ذوق مرگ شده بودم بلخره دخترم یکیشون اسمو صدا زد همیشه ارزوی این لحظه رو داشتم که صدام کنن مامان خیلی حس شیرینی هست که واقعا بدونی مادر هستی و دخترت داره صدات میزنه یک بوس قشنگش کردمشوگذاشتم توی گهوارش چند روز پیش رفتیم برای کنترل بچه ها برای شش ماهگیشون چون ایام عید ت...
23 فروردين 1392

تولد بابا جون و پایان سال 91 و دندون در اوردن دختر گلم یکتا خانم

سلام سلام فرشته های قشنگ مامانی و بابایی   سلام عسلهای خوبم خیلی وقت هست که نیومدم و براتون ننوشتم اخه یک دوهفته رفته بودیم خونه مادرجون بابایی بیشتر به خاطر سرماخوردگی شما خیلی خسته شده بودم و یک روز مادر جون بابایی امد و یگانه رو برد خونشون و مامانی رو هم مجبور کرد بره و یک دوهفته ای اونجا بودیم کمی بهتر شدین ولی یکتا خیلی اذیت می کرد اونجا هم مامانی نت نداشت برای همین نمی تونستم بیام وسری به وبلاگتون بزنم سرماخوردگی تون بهتر شده و دارین کم کم شش ماه رو تموم می کنین و میرین توی هفت از کارهاتون بگم که خیلی تنبل هستین ولی درکل توی هرکاری عجله دارین از یکتا خانم بگم اول که توی این ماه مامانی رو خیلی اذیت کردی هرشب بی دلیل گر...
13 فروردين 1392

هوررااااااااااااااااافرشته های من 6 ماه شدن

سلام فرشته های مامانی و بابایی چند روز پیش رفتیم واکسن شش ماهگی تونو زدیم خیلی گریه کرد ین چون ایام عید بود مرکز بهداشت جای خونه نبودن وما رفتیم یک مرکز بهداشت دیگه فقط واکسنتونو زدیم ویک وزن کردیمتون یگانه جوجه مامانی 7.200 بود و یکتا خانم هم 7.900 البته با لباس الهی قربونتون برم که همیشه همون فاصله دنیا امدنتون حفظ میکنین ازوقتی 6 ماهه شدین کمی بهتون غذا میدم    اخ جون غذاهههههههههه البته اب گوشت فقط ماهیچه رو میزارم و ابشو میدم بهتون سرلاک که قبلا هم میخوردین و از امروز هم حریره رو شروع کردم فردا هم میخوام سوپ رو بهش اضافه کنم کم کم باید غذا خوربشین قربونتون برم که خیلی دوستتون دارم خوب غذا بخورد...
13 فروردين 1392