یگانه و یکتا یگانه و یکتا ، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 17 روز سن داره

تمشک های مامان و بابا

حرفهای نگفته ....

سلام دوردونه و نازدونه مامانی    چند روزی هست که حسابی درگیرشما شدم و اصلاوقت امدن به اینجا رو نکردم فقط گاهی میومدم و نظرات دوستانمو می خوندم عزیزای دلم توی این چند هفته خیلی اتفاقها افتاد که بعضی هاش شیرین و کمی هم تلخ بود دخترانم مامانی حاضرهمچیشو بده تا شما سالم و سلامت بزرگ بشین چند وقت پیش برای چکاپ بردمتون دکتر که دکترتون براتون از خون و برای یکتا هم احتمال عفونت داشت از ادرار براتون نوشت و از پای یگانه گلم که توی راه رفتن کمی پاتو کج میزاری عکس نوشت حالا بماند با هزارببدختی ازمایش خون ازتون گرفتن که کلی هم گریه کردین و دل منو بابایی رو کباب کردین و دوبارهم از ادرار برای یکتا گرفتین اونم بماند چقدر سخت بود خدا برای...
2 مرداد 1392

هواااااااااااااااااااااا فرشته های من 9 ماه شدن و تولد مامانی

سلام سلام فرشته های مامانی و بابایی   چند روزی هست که فصل قشنگ بهار تموم شده و دومین فصل سال تابستان گرم فرارسیده مامانی توی این فصل و اولین ماه اون به دنیا اومده یعنی درست دو روز پیش 9 تیر شب تولدم خیلی دلم گرفته بود فکر میکردم بابایتون منو فراموش کرده اخه اصلا بهم تبریک نگفت ولی شب فردای تولدم حسابی بابایی غافلگیرم کردم شب با کیک و کادو اومد خونه خیلی خوشحال شدم و حسابی ذوق زدم بابایی برام یک گردنبد طلا خریده بود که دستشون درد نکنه واقعا زیباست عکس هم گرفتم میخوام توی وبلاگتون بزارم برای بعدا نتون که شما هم ببینین ..... خلاصه توی این ماه شیرینهای زیادی داشتیم که از مهمترینشون 9 ماهه شدن شما ورجکها بود الهی قربونتون...
11 تير 1392

دلم گرفته امشب ..........

سلام تمشکهای مامان نازدونه و دوردونه امروز دلم گرفته و خیلی بی حوصله شدم اخه دو شب هست که دوردونه مامان نیست و دلم براش یک ذره شده دختر قشنگم منو ببخشید به خاطر مشکلی که برام پیش اومده مجبور شدم شمارو خونه مادر جون بابایی بزارم تا کمی بهتر بشم ولی خدایش سخته دائم فکرم به شماست نمی دونم الان خوابی ،خوب غذا میخوری ،جات راحته ،درد نداری ،حواسشون بهت هست از جایی نیفتی ،سرت یک موقعه زمین نخورده خدای نکرده وای خدایا و خیلی سئوال دیگه دارم توی سرم فرشته مامان از موقعه که شما رو تنها گذاشتم از درخونشون که اومدیم بیرون فقط به خدا سپردمت عزیزم برای اینکه هیچ کس مادرنمیشه که دوچشم داره  دوتا چشمم پشت سرش داره و 4چشمی هواست بهتون هست عز...
1 تير 1392

سومین دندون دخمل یکتا و گرفتن مریضی ویروسی ورجکها

سلام سلام فرشته های من سلام شیطونکهای مامانی و سلام به روی ماهتون که مامانی عاشقتونه پرنسسهای مامان   از چی بگم و از کجا بگم که اول خیلی دوستتون دارم آخخخخ که میمیرم براتون دوم اینکه چند روزی هست که وارد 9 ماه شدین و اینکه مریض هم شدین حسابی ، دکتر بردمتون گفت ویروس گرفتین از بزرگترها خدایا نمی دونم چرا اینقدر بدنتون ظعیفه که سریع  مریض میشیم شاید به خاطر اینکه شیر خودمو دیگه نخوردین هنوز عذاب وجدان دارم که چرا مجبورتون نکردم که شیر خودمو بخورین شاید اگه فقط یک هفته حسابی باهاتون کلنجار می رفتم و شیشه نمی دادم بهتون اخر مجبور میشدین و شیر خودتونو میخوردین ولی اخه  کی میخواست گریه هاتونو رو جمع کنه من که کسی رو ندا...
13 خرداد 1392

هوااااااااااااااااااااافرشته های من هشت ماه شدن

سلام سلام پرنسس های مامانی   الهی دورتون بگردم که هشت ماه از زندگی قشنگتوتنو پشت سر گذاشتین و برای خودتون خانمی شدین ورجکهای نازم خدایاشکرت که توی این مدت همیشه در کنارم بودی خدایا هیچ  وقت تنهام نذار ممنونتم معبودم .................. از شیطون کاریهاتون بگم که تمومی نداره چند روز پیش که گذاشته  بودمتون داشتین کنار هم بازی میکردین یکتا پای یگانه رو دندون کند و حسابی جاش سیاه شد یگانه هم اینقدر گریه می کردی که هرکاری کردم ساکت نمی شدی یکتا داره برای چهار دسته پا تلاش میکنه و مهارت کافی پیداکردین با راه  رفتن با روروکتون یگانه کمی غلت میزنه ولی در کل هنوز تنبل تشریف دارن برای حرکتهای دیگه زیاد تلاش نمی ...
6 خرداد 1392

دکتر رفتن یگانه خانم و دندون دراورد و اش دندونی

سلام سلام شیطونکهای مامانی بوسسس    بی نهایت دوستتون دارم و عاشقتون  هستم اول که نتونستم یک مدتی باز بیام و شیرین کاریهاتونو رو بنویسم دوم اینکه کلی خواستنی شدین واییییییی از دعواکردنهاتون نمی دونم چکارتونوکنم کلی همدیگرو رو زخمی کردین الهی قربونتون برم یک لحظه نمی تونین کار هم باشین یا موهای همدیگر رو میکشین یا پاهای همدیگر رو میخورین  و دستهای همدیگرو توی دهنتون هست که یکتا خانم با اون دندنهای نقلیش هم دستهای یگانه رو دندون میگیره و باز گریه بازار شروع میشه چنان اشکی هم میریزین که نگو و نپرس مخصوصا یگانه که با کوچکترین ضربه اشکش دم مشکش هست و سومین و مهمترین که دختر گلم یگانه خانم در تاریخ :92/02/12&nb...
21 ارديبهشت 1392

هورااااااااااااااااا فرشته های من 7 ماه شدن

سلام فرشته های مامانی سلام دردونه های نازم مامانی دورتون بگرده عسلهای دلم خیلی دوستتون دارم ببخشید نتونستم به موقعه بیام براتوم بنویسم اخه توی این چند روز خیلی مامانی رو اذیت کردین دارین با همدیگه دندون درمیارین هم تب دارین و هم سرماخوردین دوباره یگانه که همیشه ساکت بود خیلی گریه میکنه  یک مدتی هم رفتیم خونه مادرجون بابایی اونجا هم خیلی بد بودین چون همش غریبیتون میکرد دائم بلغم بودین حالا هم که امدیم خونه بغلی شدین شدید طفلکی من به فکر مامانتون هم نیستین که من چطوری هردوتاتون رو بغلم کنم با این کمر دردم تازه دیگه کوچولو که نیستین که وزنی نداشته باشین چند روز پیش که دکتر چکاب بردیمتون دکترتون راضی بود فقط از یگانه زیاد نه کمی منو ترس...
21 ارديبهشت 1392

امدیم با چندتا عکس از 6 ماهگی فرشته هام

سلام سلام فرشته های من امدیم چند تا عکس از 6ماهگی تون و عکسهای عیدتون بزارم بوسسس واسه هردوتاتون   اینجا دارین سرعروسک دعوا میکنین کی برنده میشه بله یکتا خانم برنده شده ورجک ................................ اینم فضولی کردن خانمها  که تازه  راه افتادن و دارن میرن اتاق مامانی و بابایی وقتی بهشون گفتم اینجا چکار می کنید اینجوری نگاه کردن بعدی رو ببینین بعدش هم هردوتاشون زدن زیر خنده ورجکهای من بوسسس اینجا صبح روز واکسنشون بود از خواب بیدار شده بودن با صورتهای کثیف ولی خوشحال میبینین که بوسس اینم خواب عمیق دخترم  یکتا الهی بگردمش جوجه نازموکه مثل ا...
31 فروردين 1392

حرف زدن دخترم یکتا بوسسسسسسس

سلام سلام جوجه های مامانی   امروز صبح که ازخواب بیدار شدم   روزخوبی برای من بود کلی ذوقیدم برای حرف زدن دخترم یکتا خانم الهی مامانی دورت بگرده دخترکم مثل همیشه حریره بادموتو رو دادم عوضتون کردم و یکتا همش غرغرمیکرد خوابش میومد اومدم که بغلش کنم ببرمش توی گهوارش سه بار گفت مامان وای خدایا چه صدای قشنگی داشت از تعجب داشتم شاخ درمیاوردم و هم ذوق مرگ شده بودم بلخره دخترم یکیشون اسمو صدا زد همیشه ارزوی این لحظه رو داشتم که صدام کنن مامان خیلی حس شیرینی هست که واقعا بدونی مادر هستی و دخترت داره صدات میزنه یک بوس قشنگش کردمشوگذاشتم توی گهوارش چند روز پیش رفتیم برای کنترل بچه ها برای شش ماهگیشون چون ایام عید ت...
23 فروردين 1392

تولد بابا جون و پایان سال 91 و دندون در اوردن دختر گلم یکتا خانم

سلام سلام فرشته های قشنگ مامانی و بابایی   سلام عسلهای خوبم خیلی وقت هست که نیومدم و براتون ننوشتم اخه یک دوهفته رفته بودیم خونه مادرجون بابایی بیشتر به خاطر سرماخوردگی شما خیلی خسته شده بودم و یک روز مادر جون بابایی امد و یگانه رو برد خونشون و مامانی رو هم مجبور کرد بره و یک دوهفته ای اونجا بودیم کمی بهتر شدین ولی یکتا خیلی اذیت می کرد اونجا هم مامانی نت نداشت برای همین نمی تونستم بیام وسری به وبلاگتون بزنم سرماخوردگی تون بهتر شده و دارین کم کم شش ماه رو تموم می کنین و میرین توی هفت از کارهاتون بگم که خیلی تنبل هستین ولی درکل توی هرکاری عجله دارین از یکتا خانم بگم اول که توی این ماه مامانی رو خیلی اذیت کردی هرشب بی دلیل گر...
13 فروردين 1392